زهرا زهرا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

زهرا فرشته کوچک من

یه سایت خوب و مفید

سلام یه سایت خوب خاله زهرا به مامان معرفی کرده که میتونه از طریق اون رو عکس هام افکت های قشنگ بذاره که دیدید. آدرسش اینه: http://www.photofunia.com ...
23 آذر 1390

من بلدم دستشوییم رو بگم.

چند روزیه که اتفاق شمار شدم. یعنی هر وقت جیش میکنم به مامانی میگم و میرم دم دستشویی. هروقت هم که دستشویی بزرگ دارم میرم دم دستشویی و چند باری هم مثل خالنوم ها به جای پوشک تو دستشویی کاری کردم... یعنی من هم دارم بزرگ میشم. راستی بابایی برام یه کتونی قشنگ خریده که چراغ داره و هی چراغ هاش روشن میشه. ...
23 آذر 1390

وای خرابکاری شده

یه مطلب اه اه میخوام براتون بنویسم. بهتون گفته بودم که من دیدم کسی به فکر من نیست که منو از پوشک بگیره من خودم دست به کار شدم و هی میرم دم دستشویی و میگه د که منو ببرند دستشویی و اگه جیش کنم یا پی پی میگم که منو ببرند دستشویی و خیلی از دستشویی رفتن هم خوشم می آد. مثل بزرگ ها دمپاییم رو می پوشم و میرم دستشویی. جدیدا هم قبل از اینکه پی پی بیاد من خبر میدم که برم دستشویی و اگه منو نبرند هی دم دستشویی میشینم. دیروز هم که از مهد اومدم به مامانی گفتم که منو ببره دستشویی. مامان منو برد دستشویی اما خوب عجله کرد و زیاد نموند که من اونجا دستشویی کنم. خودش هم حرف منو زیاد جدی نگرفت. از دستشویی که اومدم بیرون دیگه منو پوشک نکرد و شلوار پام کرد و رفت تو...
23 آذر 1390

خونه رو سیاه پوش کردیم آخه محرم شده

من و مامانی خونه رو برای محرم آماده کردیم. راستش خیلی چیزی نداشتیم که به در و دیوار بچسبونیم من هم سر بند یا مهدی و شال مشکیم رو دادم که بزنه به در، البته تا روز عاشورا قرض دادم بهشون چون روز عاشورا باید خودم ازشون استفاده کنم. یه پرچم مثلثی مشکی هم خریده بودم (کوچولو) که بزنم روی چوب و با خودم ببرم مجلس عزا. که فعلا اجازه دادم بزنند روی در خونمون. بعضی شب ها هم سه نفری میشینیم زیارت عاشورا میخونیم. یعنی بابا میخونه و من جلوش اداش رو در میارم. سینه زدن رو هم یاد گرفتم . البته اذان هم بلدم بگم. وقتی تلویزیون اذان میگه من هم دستم رو میذارم رو گوشم و اذان میگم. خدا یا شکرت ...
23 آذر 1390

من همه رو به آرزوهاشون میرسونم

خلاصه تلاش های خاله زهرا جواب داد: از وقتی من به دنیا اومدم منو که میدید وقتی دماغش رو فشار می دادی شروع میکرد به خوندن شعر عروسک قشنگ من قرمز پوشیده و کلی هم سرش رو تکون میداد. دیشب رو مبل کنار مامان وایستاده بودم. مامان که این شعر رو خوند من هم یاد خاله زهرا افتادم و اداش رو در آوردم و شبیه شعر اون رو خوندم. بعد هم اصرا کردم که بابا هم بیاد و همین اداها رو در بیاره و مامان شعر رو بخونه و من و بابا دو نفری خودمون رو تکون بدیم. به یه آرزوی دیگه هم خاله زهرا رو رسوندم و اون اینه که وقتی میگه عسل خاله کیه؟ من میزنم رو شکممو میگم : من من، خوشگل خاله کیه؟ من ، من خدا همه رو به آرزوهاشون برسونه!!!! راستی گفتم که دیگه همه آسیاها هم در اومدند...
23 آذر 1390